از پرسش هایی که همواره ذهن بسیاری از دین پژوهان، به ویژه اسلام پژوهان را به خود مشغول می داشته است، این است که «فطرت» یا سرشتی که قرآن از آن مکرر یاد کرده است و دینداران معمولاً انسان را دارای آن می دانند، به لحاظ وجودی چیست؟ از طرفی، ما با مفهوم یا مؤلفة دیگری نیز در انسان با نام «غریزه» مواجهیم، و می خواهیم بدانیم چه نسبتی میان روح و فطرت، از یک سو، و فطرت و غریزه، از سوی دیگر برقرار است. این پرسش ها اکنون فراروی ما قرار دارد و می طلبد که با آنچه از این مطالعه آشکار گردیده پاسخ آن را نیز طلب کنیم.
یاد شد که روح انسانی یا روح العقل، حقیقتی است مرکب از چند حقیقت بنیادین مانند: حقیقت ارتباط شعاع گونه و تجلی وار با خدا به عنوان حق مطلق، حقیقتِ وحدت خدا، باز به عنوان حق مطلق، حقیقت زیبایی و زیبایی حقیقی، و … چنان که از قرآن و روایات دریافتیم، روح عقل یا «روح انسانی» ساحت یا بخش دیگری از وجود آدمی است. پیش تر یاد شد که این روح همانا ساحت اصلی و اصیل وجود آدمی و بخش ماندگار و جاویدان آن است. همچنین گفته شد که این روح از جنس و از سنخ «آگاهی» است، آگاهی هایی نسبت به حقایق بنیادین هستی که در حقیقت همان حقایق این روح را تشکیل می دهد. البته این را هم باید یادآور شد که این آگاهی ذهنی نیست، بلکه از نوع علم فعلی و دارای آثار وجود خارجی است. (شواهد روایی در این باره پیش تر یاد شد)
از طرفی، گفته شد که در منظر اسلام، انسان دارای فطرتی ایست که در وی سبب آگاهی ها و گرایش های ویژه ای می شود. بنا بر قرآن و روایات، انسان بر معرفت و، به ویژه، بر توحید سرشته شده است. از این معادلة دوسویه می توان نتیجه گرفت که در این دیدگاه، فطرت همان روح العقل است. این روح همان فطرت آدمی است که خدا انسان را بر آن سرشته است. به عبارت دیگر، فطرت همانا آگاهی هایی بنیادین از حقیقت یا حقایق کلی هستی است، که مهم ترین آنها، معرفت به پروردگار، توحید، و جزا و پاداش الاهی است.
بنابراین، ادراکات فطري، برخلاف برخی دیدگاه ها و تصورات رایج، نه همان ادرکات عرفي (common senses) اند که در نتیجة آموزش طولانی مدت و موفق اجتماعی حاصل آمده باشند، و نه اطلاعاتی که به طور عارضی و تصنعی در نفس يا ذهن نهاده شده باشند، بلکه حقایقی کلي اند که خاستگاهي در نفس ما دارند، و چون آن خاستگاه با نفس ما رابطة اتحادي دارد، معرفت ما به آن خاستگاه و مفاهيم مربوط به آن معرفتي شهودي و حضوري است. انسان از این حقایق به نحو حضوری آگاه است، چرا که خاستگاه این حقایق همان حقایق بنیادینی است که جوهر وجود خود او، یعنی روح عقلانی و انسانی او را تشکیل داده و، بنابراین، با وی رابطة اتحادی و وجودی دارد.
اما، در وجود انسان از مؤلفة دیگری نیز با عنوان «غریزه» یاد می شود. از آنجا که انسان با حیوان در غرایز و نیز در روح حیوانی مشترک است، و با توجه به اینکه وجه تمایز انسان و حیوان از دید منابع اسلامی، همانا برخورداری انسان از عقل (روح العقل) است، شاید بتوان معتقد شد که در این دیدگاه، غرایز همان روح حیوانی یا از لوازم یا خصایص آنند.